نمونه سخنرانی مذهبی | شب های قدر (شب نوزدهم) | قسمت 1

آنچه مشاهده می کنید ویدیو و متن قسمت اول نمونه سخنرانی مذهبی استاد محمدعلی حسینیان است که در شب نوزدهم ماه رمضان سال 1398 در مسجد ملاصدارا برگزار شده است.

به دلیل حجم بالای ویدیو این مقاله در سه قسمت روی سایت قرار گرفته است. دوستان و هنرجویان و سخن آموزان عزیز می توانند جهت مشاهده ادامه سخنرانی به

قسمت دوم سخنرانی شب نوزدهم ماه رمضان و

قسمت سوم سخنرانی شب نوزدهم ماه رمضان

مراجعه کنند.

مهمان توام ای جان زنهار مَخُسب امشب

ای جان و دل مهمان زنهار مَخُسب امشب

روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد

 ای شاه همه خوبان زنهار مَخُسب امشب

دیوان شمس- غزل 293

..

به نام نامی حق متعال

سلام و عرض ارادت، خدمت حُضار و اعزّاء محترم حاضر در این مهمانیِ بزرگِ ماهِ رمضان. ماهی که به تعبیر صاحب کشف الاسرار، همچون بارانی است که هر چیزی را فرو می شوید. و منزه و پاکیزه می گرداند هر آنکس که این باران بر او فرود آید.

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

 

کشف الاسرار و عدة الابرار کتابی در تفسیر قرآن و عظیم‌ترین و قدیمی‌ترین تفسیر عرفانی فارسی، نوشته ابوالفضل رشید الدین میبدی در دهه ۵۲۰ قمری است. این کتاب بر اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم‌اکنون در دست نیست)  این کتاب توسط علی‌اصغر حکمت در ده جلد تصحیح و منتشر گردیده‌است.

 

همان طور که از نام شب قدر بر می آید و همان طور که از یُمن شب قدر تَیَمُّناً وَ تَبَرُّکاً مشخص است، همه کسانی که در امشب قصد آن را دارند که به تعبیری از برکات الهی بهره مند شوند و رحمت الهی بر آنها نازل شود، تلاش می کنند که شب زنده داری کنند و این شب زنده داری از باب رسیدن و وصول به حقیقت است. یمن و برکت این شب های عزیز در میان تمام کسانی که به این مقوله پرداختند از این باب است که مسئله، مسئله ی عشق و عاشقی است. عاشقی نسبت به چی؟ عاشقی نسبت به آن چیزی که یک انسان می تواند در تمام طول مدت حیات خودش، هر لحظه و هر آن نسبت به این مقوله برخورد منصفانه و دقیقی داشته باشد. شهید آوینی جمله ای را مطرح کرده اند که من این جمله را خیلی دوست دارم. ایشان در تعبیر زیبایی با این مضمون مطرح می کند که هر انسانی تا قبل از مرگش، یک لحظه و آنی را تجربه می کند که نام آن لحظه عاشوراست.

هر آدمی در طول زندگانی اش یک بار در موقعیتی عاشورایی قرار می گیرد. سوال مطرح می شود که مگر عاشورا چه موقعیتی و لحظه ای است؟ عاشورا لحظه است که هر آدمی باید میان حق و باطل و میان صواب و خطا تصمیم بگیرد. باید به عنوان یک عاشق در آن لحظه انتخاب نماید. و تنها کسی می تواند حق را درآن لحظه انتخاب نماید که مشتاق و واله باشد یعنی در آن لحظه عشق بر عقل غلبه می کند.

 

… و تو، ای آنکه در سال شصت و یکم هجری، هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت پای به سیاره ی زمین نهاده ای، نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه یخون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت برسی…

 شهید مرتضی آوینی

 

 روزی بر سر کلاس از دوستان پرسیدم ایثار یعنی چه؟

گفتند فداکاری. گفتم فداکاری یعنی چه؟ گفتند یعنی اینکه ما آنچه که داریم را به خاطر دیگران از دست بدهیم. سوال اینجا مطرح می شود که چرا باید یک آدم آنچه را که دارد را به خاطر دیگران از دست بدهد؟ مگر غیر از این است که عقل حکم می کند، انسان باید اول به فکر خودش باشد پس چرا من باید فداکاری کنم؟ چرا من باید ایثار نمایم؟ چرا آنچه را که دارم به خاطر دیگران از دست بدهم؟ چرا من باید جان شیرین و حیات گوارا را در مقام یک شهید تقدیم کنم و از دست بدهم؟ جانی که هر آدمی در آن لحظه حاضر نیست که از دستش بدهد. مگر می شود جان را از کف داد بخاطر دیگران؟

 

جهل مرکب، مقابل جهل بسیط بوده و به این معنا است که انسان چیزی را نداند و به نادانی خویش نیز توجه نداشته باشد، بلکه اعتقاد داشته باشد از کسانی است که به آن امر آگاهی دارد، مانند کسانی که اعتقادات فاسد دارند و خیال می کنند به حقایق آگاه اند، در حالی که در واقع نادان‌اند.

 

ایثار فقط از دست یک عاشق بر می آید. کسی که مقام عاشقی را می فهمد. مقام عاشقی چیست و چه اتفاقی را رقم می زند؟ چه می شود که یک انسان می تواند در مقام عاشورای زندگانی خودش حسین(ع) را انتخاب کند و نه یزید را. همان طور که می دانید در روز عاشورا این گونه نبوده است که خیلی از کسانی که در صف دشمنان سیدالشهدا(ع) قرار داشتند، جهل مرکب داشته باشند و ندانند حق کیست و یا اینکه بعدا فهمیده باشند و یا اینکه اصلا نفهمیده باشند. بلکه بودند کسانی که می دانستند صف قلیل یاران حسین ابن علی(ع)، صف حق داران است. پس چرا در مقابل امام ایستادند؟

این سوال یک جواب بیشتر ندارد: در آن لحظه آنها نتوانستند عقلشان را زیر پای بگذارند. البته این عقلی که می گوییم دارای درجات است. یادتان باشد عشق شور دارد اما شور باید ملازم شعور باشد. انسانی که شورش همراه با شعورش باشد، جاودان می شود. ائمه معصومین، بزرگان و اولیاء و جانشینان به حق خدا بر روی زمین کسانی هستند که معرفت و قوه تمیز و تشخیص دارند. می گوییم معصوم کسی است که مصون از خطا و گناه است؛ هم تصمیمات درستی اتخاذ می کند و هم در زندگانیش مرتکب گناه نشده و دامنش آلوده به گناه نمی گردد. چرا معصومین اینچنین است؟ چون اهل معرفت و شناخت هستند.

 

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف

صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست

تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو

در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می

زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین

با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند

قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد

زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

 

آن چیزی که در عرفان اسلامی مطرح شد و خیلی از افراد تلاش کردند که بر اساس سبک و سیره پیامبر(ص) و ائمه (ع) عارف باشند، بر اساس همین نگاه بود. عرفا تلاش کردند که با نازک دلی، با ریاضت و با اهل دل شدن حقایق را دریافت نمایند چون در خیلی از اوقات حقایق با عقل دریافت نمی شود. من به عنوان یک سالک و یک عارف باید تلاش کنم که با نازک دلی حقایق را درک کنم. چه حقایقی را باید دریافت کنم؟ بحث امشب ما همین حقیقت است. حقیقت سربداری.

حقیقتی که باعث می شود علی ابن ابی طالب(ع) بی محابا، جسورانه و متهورانه زمانی که پای حق به میان می آید از هیچ امری روی گردان نباشد و تمام تلاشش را برای محقق شدن حق و ابطال باطل انجام دهد. حتی تا پای قربانی کردن خود و خانواده اش هم می ایستد. مرحوم شریعتی سخنرانی آری اینچنین بود ای برادر را با جمله زیبایی به پایان می رساند: علی(ع) کسی است که خود و خانواده اش را قربانی سه کلمه کرد: مکتب، وحدت و عدالت.

این حق بینی و حق خواهی که بعد از علی ابن ابی طالب(ع) هم در سیره تمام فرزندان او قابل مشاهده است و هرکس که از نسل او بود چنین عمل کرد، و تمام تلاش عرفا برای نائل آمدن به این معرفت که بر اساس همین رویه بیندیشند و رفتار بکنند در عشق معنا پیدا می کند. عشقی امروز من و تو در تلاش برای یافتن آنیم.

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

 

مگر غیر از این است که شما به محض آنکه پایتان را به جهان هستی می گذارید، سکرات موت را می نوشید یعنی حیات مساوی است با مرگ. همه جهان بر اساس اصل تضاد بنا شده است. برخی این سوال را مطرح می کنند که چرا بدی از بین نمی رود؟ اگر بدی از بین برود، خوبی چه معنایی می یابد!! تا زمانی که سیاهی نباشد که سپیدی معنا نمی شود. تا زمانی که باطل نباشد، حق معنا نمی شود. تا زمانی که آلودگی نباشد، پاکیزگی قابل فهم نمی باشد. پس تا زمانی که تضاد در جهان وجود دارد و حقایق و مفاهیم بر اساس اصل تضاد به وجود می آیند، بر ماست که خیر، حق و نیکی را در میان همه شرها، باطل ها و بدی ها دریابیم.

 

 

… عدالت برادر بیش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعیذِ طبقاتی و ستم بیش از عصر توست با چهره تازه و پیرایه های تازه تر. و برادر!! «علی» تمام عمرش را بر رویه این سه کلمه گذاشت ، مظهر بیست و سه سال ، تلاش و جهاد برای ایجاد یک ایمان ، در درون وحشی های متفرق ، بیست و پنج سال سکوت و تحمل برای حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوری های روم و در برابر استعمار ایران و همچنین پنج سال کوشش و رنج برای استقرار عدالت و برای اینکه همه کینه های ما را با شمشیر خودش بیرون بکشد و ما را آزاد کند ،

نتوانست

اما توانست مذهبی را و پیشوایی و سیادتی را برای همیشه ،

 برای من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهبِ عدل و مذهبِ رهبری خلق و قانون ..

و علی سه شعار گذاشت ، سه شعاری که همه هستی خودش و خاندانش قربانی این سه شعار شدند :

« مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» .                   

          قسمت پایانی  سخنرانی آری اینچنین بود ای برادر- مرحوم علی شریعتی

 

 آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

در این شب ها که شب قدر در میان این سه شب و شب بیست و هفتم محتمل است، برای همین اینجا گردهم آمده ایم و جمع شده ایم. همه ما منتظریم چون “آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است

 

همه در شب های قدر یارب یارب می کنیم برای اشارتی.

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

منتظریم. منتظریم که عاشقی کنیم. اما عاشقی معشوق می خواهد. بدون معشوق که عاشقی معنایی ندارد.

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

 در جایی از من پرسیدند که عشق یعنی چه؟

سوال، سوال سختی است. که تو بتوانی ذات عشق را توضیح بدهی. واقعیت آن است که انسان عاشق هم کارهای عجیب و غریب زیاد انجام می دهد. کارهایی می کند که دیگران متوجه رفتارهای او نمی شوند. مثلا آنانی که کریم اند و اهل کرامت اند، عاشق اند. آن کسی که حاضر است کل زندگی اش را به دیگران ببخشد، در حال عاشقی کردن است و دیگران هم نمی فهمند. شاید نزدیک ترین کس به او هم متوجه کار او نشود. طرف فرزند کسی است، می گوید پدرم عقل ندارد. می گوییم چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ می گوید در زمانی که خودمان به شدت محتاج بودیم، درخواست کسی را اجابت کرد و هرچه داشتیم  نداشتیم را به او بخشید. باید به او گفت او در آن لحظه عاشق است اما تو متوجه کار او را نشدی. کارهای عاشق بر دیگران معلوم نیست و کسی متوجه رفتارش نمی شود. از من پرسیدند که عشق یعنی چه؟ در پاسخ یاد آن سخن بلند سعدی افتادم:

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

 

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

 

اینجا خطاب سعدی به معشوق است. همیشه عاشق در این سوز و گداز و در این بیم و امید با معشوق است. چه بیم و امیدی؟ چون توی عاشق به حقیقت نمی دانی که معشوق به تو نظر دارد یا نه. به تو توجه می کند یا نمی کند. دقیقا رابطه منِ آدم با خالقم همین رابطه عاشق است با معشوق.

رابطه ما با خدا چگونه است؟ بارها و بارها برای هرکدام مان معجزات الهی اتفاق افتاده است. جایی که فکر نمی کردیم که این بار از مهلکه نجات بیابیم، نجاتمان داده است. به تعبیر خودمان به مو رسید اما پاره نشد. ولی چند ساعت بعد دوباره وقتی با مشکلی مواجهه می شویم، در بیم و امید واقع می شویم که آیا بازهم خداوند به ما نظر دارد؟ آیا این بار هم خداوند نجاتم می دهد؟ آیا این بار هم معشوقِ من به من نظر دارد؟ آیا بازهم کمکم می کند؟

 

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

 

عاشق منتظر است. منتظر این عهدی است که بسته است. منظور کدام عهد است؟ منظور نظر اینجا عهد الستی است. همان آنی که ما آدم ها به ربوبیت و خداوندی حق متعال معترف شدیم و گفتیم جز او کسی را بزرگتر از او نمی دانیم. این همان پیمان الستی است.

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

طرف عاشق که می شود، به طعنه به او می گویند که مگر چه اتفاقی افتاده است!!! مگر معشوق تو چه ویژگی خاصی دارد!!! برو به سراغ کسی دیگر!!! دیگران عیبش می کنند و طعنش می زنند.

 

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

 

عاشق در پاسخ می گوید مگر بهتر معشوق من کسی دیگری هم هست!! که من بروم و دل او ببندم. من فقط به تو می توانم دل ببندم.

در مذهب ما همیشه به ندبه و زاری سفارش شده است. ما شب های احیاء می آییم ندبه می کنیم، زاری می کنیم و می گوییم: الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ. همه این قرآن به سرگرفتن ها و اشک ریختن ها برای چیست؟ این ها همه گدایی عشق است. من تا قبل از این گدایی عشق را در نمی یافتم تا با این تعبیر بلند سعدی مواجهه شدم:

 

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

می ترسم، نگرانم. می ترسم به مسجد بیایم و اشک بریزم. از حرف این و آن نگران می شوم. امروز اقلیتی از مردم، کسانی را که به این مسائل معنوی علاقه دارند و انجام می دهند مورد طعن قرار می دهند و نسبت به آنها ذهنیت دارند.        

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

 

فهرست مطالب